چون محزون ولی شادمان: شرح حال و اشعار جلیل قزاق ایروانی
برگرفته از متن کتاب:
پنجساله بودم که مادرم بدرود حیات گفت. جائیکه پدرم زندگی می کرد وسیله تعلیم و تربیت درست و حسابی وجود نداشت. من داشتم بدون آموختن الفیاء مانند هزاران هزار اطفال دیگر بزرگ می شدم. دوستان مادرم پدرم را راضی کردند که مرا برای تحصیل باصفهان ببرند. اصفهان از زادگاه من شصت و پنج فرسخ فاصله داشت. خداحافظی پسر هفت ساله بی مادر از پدرش وقتی که می خواهد برای اولین بار از خانه و خانواده خود برای مدت نامعلومی دور شود و براه بعیدی برود بسیار سوزناک است و من هنوز که هنوز است سیل اشکی که از چشمهایم می بارید و گونه های داغم را تر کرده بیائین می ریخت بیاد دارم. آنروزها راه شوسه شهر ما باصفهان تازه باز شده بود و اتومبیلها کم و بیش رفت و آمد می کردند. مرا که از فراق پدرم بغض گلویم را گرفته بود، در یک ماشین باری بزرگی روی یک دله حلبی پر از آب پهلوی دست شوفر زرتشتی نشانیده باصفهان آوردند. آنروزها کسی که می خواست از جنوب وارد اصفهان شود مجبور بود از روی پل سی و سه چشمه وارد شهر گردد. شب بود که اتومبیل ما به پل رسید و برای اولین بار چشمم بچراغهای برق افتاد که پشت سر هم بر روی پل کشیده بودند...
تعداد مشاهده: 16 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 72
حجم فایل:0 کیلوبایت