PDF کتاب رمان آچمز از عادله حسینی در ژانر عاشقانه و انتقامی از کتب چاپی در ۵۲۸ صفحه
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رمان، شعر و داستان
PDF نسخه الکترونیکی کتاب رمان آچمز
نویسنده عادله حسینی
تعداد صفحه 528 برگ
کیفیت خوانش فایل عالی
ژانر عاشقانه - انتقامی -از سری کتابهای چاپی
دانلود آسان رمان آچمز با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
دانلود و معرفی رمان آچمز :
رمان آچمز روایت پسری جوان است که برای انتقام از قاتل پدرش به ایران برگشته ولی در این راه به موضوعات دیگری گره میخورد. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی و انتقامی نگارش شده است. قلم شیوای نویسنده با تعلیقی که در خط به خط داستان ایجاد کرده باعث همراهی مخاطبین تا انتهای رمان شده است. این رمان با 891صفحه، در سال 1397در نشر شقایق منتشر شده است.
خلاصه رمان آچمز :
امیر، پسرجوانی است که برای انتقام از قاتل پدرش به ایران برمیگردد و در این مسیر با دختر قاتلِ پدرش روبهرو شده و ماجراهایشان شکل میگیرد. چالشها و کشمکشهایی بین این دو شخص خالق اتفاقهایی میشود که عشق فرآیندِ آنهاست.
مقداری از متن رمان آچمز :
بند تن پوش را گره محکمی میزند و در حالی که با یک دست مشغول خشک کردن موهایش میشود، در مقابل میز آرایش میایستد. دستهایش را با کرم روی میز مرطوب میکند و به فردی که پشت در است؛ اجازهی ورود می دهد.
پریسا وارد اتاق میشود. با دیدنش سوت کشداری میکشد و چشم و ابرویی برایش می آید:
ـ جوون چه خبره اینجا!
لبخندی به لحنش میزند و با نگاهی گذرا میپرسد:
ـ خبری شد؟
پریسا ناامید لبهی تخت مینشیند و با لبهایی آویزان نگاهش میکند.
از داخل آیینه چهرهی پریسا را میبیند و با اطمینان میگوید:
ـ خبری میشه!
اطمینانی که میدهد بدون هیچ پشتوانهای است. پریسا دستهایش را ستون بدنش میکند، خودش را عقب میکشد و ناامید میگوید:
ـ بعیده!… از اون شیر برنج بعیده دلارام.
از آیینه فاصله میگیرد و به سمت کمد لباسهایش میرود:
ـ خوبه که اتفاقاً. تو باید با یه شیربرنج ترکیب بشی بلکه یه کم صبوری کردنو یاد بگیری!
دستش را روی دستگیرهی در کمد نگه میدارد و با نگاه مستقیم ادامه میدهد:
ـ یه کم صبوری کردن بد نیست دختر خوب. تو تازه دیشب بهش پیام دادی، چه توقعی داری؟ شیش ماهه داری به اون آدم فکر میکنی، نمیخوای بهش قد بیست و چهار ساعت وقت بدی که بهت فکر کنه و تصمیم بگیره؟
پریسا ناراضی از بحثی که مطمئنا نمیتواند قانعش کند از جا بلند میشود و به سمتش می رود:
ـ اووم… مامان خیلی وقته نسکافهات رو آماده کرده، نمیای پایین!
ناشیانه حرف را عوض میکند؛ اما دلارام بی هیچ اعتراضی مانتوی مشکی اندامیاش را از کمد در میآورد و جواب میدهد:
ـ اگه تو بری پایین و بتونم این حوله رو از دورم باز کنم، حتما میام!
ـ نمیشه من باشم و تو حولهات رو باز کنی؟ باور کن چیز دیده نشدهای برای من نداری!
متفکر لبهایش را روی هم فشار میدهد. دستش که روی گرهی حولهاش مینشیند؛ صدای خندهی پریسا بلند میشود و از اتاق خارج میشود.
***
از اتاقش بیرون میزند. صدای بسته شدن در سرویسهای ته سالن نگاهش را به آن سمت میچرخاند. میترا با چهرهای که با وجود شسته شدن هنوز خواب آلود است از سرویس خارج می شود؛ در سلام دادن پیش دستی میکند:
ـ صبح بخیر! این چه قیافهایه؟
میترا انگار منتظر همین جمله است:
ـ به خدا اگه شوهر کنی و بچه دار بشی من میدونم و تو!
تفریحکنان میپرسد:
ـ ببین به رفع ابهام بکن، دیشب بچه نذاشت بخوابی یا بابای بچه؟ الان داری توصیه میکنی شوهر نکنم یا بچهدار نشم؟!
میترا بیحوصله دستی در هوا تکان میدهد و در حالی که از کنارش میگذرد و به سمت اتاق خودشان میرود غر میزند:
ـ تمام دیشب ارمیا زر زده و داداشت به کله خوابیده… تازه صبح هم طلبکار پاشده که دیشب بیچاره شده از صدای این بچه. حالا هی بخند، تا وقتش بهت بگم دلارام خانم!
با نگاهش، میترا را تا مقابل اتاقش دنبال میکند. کیفش را روی شانه جا به جا میکند و به این فکر میکند که ماجراهای دانیال و خانوادهی کوچکش، دل خوشی خانهی بزرگشان است.
پلههای سلطنتی و مارپیچ را بیهیچ عجلهای پایین میرود. از همان بالا سالن را از نظر میگذراند؛ مثل همیشه در این ساعت ساکت است.
وارد آشپزخانه میشود، پروانه خانم کنار گاز ایستاده و آنقدر مشغول است که متوجه حضورش نشود. دقیقا پشت سرش میایستد و قبل از این که او به خودش بیاید؛ بوسهای روی گونهاش مینشاند:
ـ احوال پروانه خانم خودم!